تو که نمیدانی؛ اما پژمرده شدن گل های دامنم تقصیرِ توست ..
نه امی، شما هرکسی نیستید. بهخصوص برای من. شما مثل صدای دوم درون من هستید که در طول روز، همراه من است. شما از دیالوگ تنهای درونی من یک گفتوگو به وجود آوردهاید. شما زندگی درون مرا وسعت میبخشید ..
امی، من میترسم از این که ندای دوم خودم را از دست بدهم، ندای امی را. من میخواهم او را نگهدارم. میخواهم با او محتاطانه رفتار کنم. او برای من غیرقابل صرفنظرکردن شده است.
لئوی شما
مفید در برابر باد شمالی | دانیل گلاتائور
این همه حرف زدن ها برای چیست ؟
نیمی از مسائل با سکوت
و مابقی با بوسه
حل شدنی ست ..
تقصیر مربوط به زمان گذشته است، و مسئولیت، مربوط به اکنون است؛
تقصیر، ناشی از انتخابهایی است که قبلاً شده، و مسئولیت، نتیجهی انتخابهایی است که شما در حال حاضر در هر لحظه از روز میکنید.
شما انتخاب کردهاید که این متن را بخوانید.
شما انتخاب میکنید که به این مفاهیم فکر کنید.
شما انتخاب میکنید که این مفاهیم را بپذیرید یا آنها را رد کنید.
شاید تقصیر من باشد که شما فکر میکنید ایدههای من بیارزش هستند؛ اما شما مسئول نتیجهگیریهای خود هستید.
تقصیر شما نیست که من این جمله را نوشتهام؛ اما هنوز هم شما در تصمیمگیری برای خواندن آن مسئول هستید.
بین مقصر دانستن کسی برای وضعیت شما، و مسئولیت واقعی آن فرد برای وضعیت شما، تفاوت وجود دارد.
هیچکس مسئول وضعیت شما نیست مگر خودتان.
شاید بتوان بسیاری از افراد را برای ناراحتی شما سرزنش کرد؛ اما هیچکس مسئول ناراحت بودن شما نیست غیر از خودتان.
علت این موضوع این است که شما همیشه انتخاب میکنید که مسائل را چگونه ببینید، چه واکنشی در برابر آنها نشان دهید و چه ارزشی برای هر چیز در نظر بگیرید.
کتاب هنر ظریف بی خیالی | مارک منسون
+ وقتی زیاد به رفتن فکر می کنی سفر را آغاز کرده ای و خود به خود از جایی که هستی فاصله گرفته ای.
بشنوید:
کاش اون روز در آسانسور فرزاد به جای اینکه با من آشنا بشه و از من خوشش بیاد با این زن برخورد میکرد اونوقت اونها با هم خوشبخت می شدند.
پ.ن | اوایل عاشق هم بودیم بعد از مدتی همدیگر را دوست داشتیم حالا به هم احترام می گذاریم . این ایده آل ترین شکل تغییر احساسات زن و شوهر است . عشق که نمی تواند تا ابد دست نخورده باقی بماند، بعد از یکی دو سال هم فروکش می کند.
پس فکر می کنی طاقت آدمها که تمام میشود ول می کنند و می روند، اینطوری اش که تازه رمانتیک هم هست، بوی زندگی می دهد . یکی میرود یکی می ماند . کسی که رفته با چیزهای تازه مواجه می شود شاید مثلا چند تا تجربه ناب و حس های دلتنگی به زندگی آن یکی که جا مانده رنگ و لعاب میدهد، مجبور است کاری بکند. آنکه جا مانده ممکن است با آدم تازه ای آشنا شود اما انتظار برگشتن کسی که رفته دائم توی ذهنش وول میزند، اینها یعنی زندگی.
بدترین حالت ماجرا این است که طاقتمان تمام شود به روی خودمان نیاوریم و تا زمان مرگ ادامه دهیم، دست اندازِ کم طاقتی را رد کنی و بیفتی تو سرازیری عادت.
|پری فراموشی، فرشته احمدی|
+ چون سیاستمدار هرگز به حرفهای خودش عقیده ندارد،تعجب میکند که کسی آنها را باور کند.
بشنوید: